پاییز؛ از اسمش پیداست که غمی در دلش جا داده، پاییزی که دگرگون میکند برگ ها و شاخه های درختان را
پاییزی که دوستش دارم چون رنگ غمی دارد که همرنگ من شده است.
پاییزی که صدای خش خش برگهای روی جاده ریخته را به همراه دارد
قدم میزنم روی آن برگهایی که قبلا مدتها با طراوت و شادی روی درختان بودند و الان زیر پاهای من فقط صدای ناله و دردهایشان پیداست
آه خاطراتم را به یاد می آورم
کودکی، جوانی و کمی از آینده
وای چه کار کرده ام من
چه روزها و شبها که از دست دادم
چه خوبیها که میتوانستم بکنم و نکردم
چه فرصتها که از دست رفت
پاییز تو چه حسی به من دادی که اینجور شده ام
پاییز میخواهی مرا متنبه کنی یا به هوشم بیاوری
آری حق با توست من غافل شده ام
از خودم، از خدا، از اطرافیانم
خدایا پاییز امسال مرا بهاری کن
[ یکشنبه 91/7/23 ] [ 1:55 عصر ] [ مجتبی نصیری ]